پوشيده مباد .! که چون پيکر بي نشان قادريت کسوت آب و رنگ عبوديت بخود پوشيد - و صفاي آئينهء حقيقت با رنگ کدورت مجاز جوشيد عنقاي آشيان اطلاق در قفس انديشه تقييد افتاد - و آهنگ پردهء عينيت نقاب قانون غيريت کشاد . جواهر عقول و نفوس بکثافت انگيزي اعراض امکاني پرداخت - و کيفيت اجرام و عناصر طرح اجتماع کلفت جسماني انداخت- خاک از مرتبهء جمعيت ذاتي به پريشاني اسباب گرويد- و آتش از اهتزاز طبيعي بداغ عارضي مبتلا گرديد. آب با تراوتي به تصور آورد طوفان گريه انگيخته بود - و باد تا نفسي راست نمايد بسلسلهء آه، آويخته.
قطعه:
داغ نيرنـــــگم مپـــــــرس از صورت بنيـــــاد من
آسمـــان ها با زميني ســـــاخت از ايجــاد من
شعلهء يأس از سپندم به که در دل خون شود
مي کشد دود از دمــــــاغ عالمـــي فريـــاد من
غير موهـــــوم است از رمز نفس غافل مباش
اينقــــــدر ها جان شيـــــرين ميکند فرهاد من
بسکه آشوب غبــــار ِ حيرتـــــم پوشيد چشم
صورت آئينــــــــــهء من نيـــــــــز رفت از ياد من
زين ستم هايي که از دست خودم بايد کشيد
غيــــــر خجلت کيست تا از من ستاند داد من
حضرت بيدل
هر قدر سلسلهء نفس طپش فرساي پيچ و تاب ميگشت - غبار انگيزي شور طلبها از افلاک در ميگذشت و چنداني که حرکت اعضا علم باليدن مي افروخت - عنان خواهش ها دو اسپه مي تاخت. تلاطم محيط کبريايي شکست موج پيش مي برد- و لمعات آفتاب جلال مراتب نياز ذره مي شمرد - کجا هوشي که از لفظ احتياج معني غنا استنباط نمايد- و کو گوشي تا از ساز عجز بر زمزمهء قدرت آغوش کشايد.
قطعه:
آنچه در صحـــــراي امکان صورت وامانگيست
در تماشــــاگاه وحــــدت شوخــي انــــداز بود
دوري وصلش طلسم اعتبــــــــار ما شکست
ورنه اين عجــــــزي که مي بيني غرور ناز بود
حضرت بيدل
مصلحتها درين صورت جلوه طراز است - و حکمت ها درين آئينه تثمال پرداز.ا
برگرفته شده از کتاب چهار عنصر
تايپ و انتخاب:
احمد محمود امپراطور
درباره این سایت